این‌جا بوی مداد می‌دهد و کاغذ کاهی

گاهی چیزهایی معمولی می‌نویسم...

این‌جا بوی مداد می‌دهد و کاغذ کاهی

گاهی چیزهایی معمولی می‌نویسم...

✍️ لب‌خند ما هدیه‌ی ساق‌های شما

جمعه, ۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۵۴ ب.ظ

🌺🌺 سال‌هاست داریم سنگ و کلوخ می‌خوریم. از خودی‌ها و غیرخودی‌ها. ده‌ها سال. همیشه می‌خواستند ما را بکُشند. بکشند سمت همان ناکجایی که می‌رفته و بوده‌اند. پدران‌مان سینه‌هاشان انباشته‌‌ی غصه‌ی این قصه‌هاست. ترکش آرپیچی‌های صدام هنوز توی تن‌شان است. نقاشی‌های شلاق ساواک روی بوم کمرشان جا خوش کرده. مادران‌مان هنوز جگرسوز تنهایی در برهوت جنگ و دوری از معشوق‌اند. هنوز لکه‌های سیاه دست‌های پر از کثافت دست‌نشانده‌ی انگلیسی‌ها از سفیدی گیسوان ننه‌جان‌هامان پاک نشده. زن‌هایی که مدام توی قاب آینه موقع بافت زلف‌هاشان، گوشه‌ی چشم‌شان خیس می‌شود.
ما را زده‌اند. همیشه‌ی تاریخ. خودی و ناخود. زورشان می‌آمد و می‌آید که حرف‌مان سر باشد. علم‌مان دست‌ بالاتر را داشته باشد و سیاست‌مان کارزار را به سودمان پیش ببرد. همه‌اش زیاده غلطی است که مجبورشان می‌کند پا پس بکشند.
حالا هم نمی‌خواهیم با یک برد در جام‌جهانی خودمان را ته ورزش دنیا بدانیم. اصرار نداریم دنیا را مدهوش شوت چشمی و چیپ رضائیان جلوه بدهیم.
حرف‌مان این است امروز وقتی روزبه در به‌ترین روزمان الرحلة را شلیک کرد به قلب حریف و رامین توپ جام‌جهانی قطر را چسباند به شش ضلعی‌های تور دروازه‌ی ستاره‌های ولزی، تمام کیف دنیا برای‌مان بود. همان وقتی که مردها با چشمان اشک‌آلود، زن‌ها را صدا زدند تا تماشای قل خوردن توپ توی دروازه‌ی سربازان بریتانیا از کف‌شان نرود. تا ببینند هزار بار تکرار گل‌هایی که ثانیه‌ها و دقیقه‌ها مرهمی بود برای دل‌دل زدن ترکش توی بدن پدرها. مسکنی بود بر درد رد مداد‌های نقاشی روی کمرهاشان. گلی که خنک کرد جگر سوخته‌ی مادرها را. لب‌خند به صورت‌های همه‌مان کاشت. زن و مرد. کوچک و بزرگ. نشان‌مان داد می‌شود خندید. می‌شود قه‌قهه زد. می‌شود یک دست بود و یک رنگ. می‌شود با قیافه‌های شکوفه زده و همه‌گانی سینه سپر کرد و زل زد به تمام سر تا پای دنیا. دنیایی که باید عکس‌مان را بگیرد تا تصویری ناب با هارمونی‌ای عجیب از این ارتش بی‌شمار را چاپ کند بر صفحه‌های روزنامه‌هاش. تمثال میلیون میلیون آدمی که کوچک‌ترین چیزها بهانه می‌دهدشان تا غرش خنده‌هاشان گوش عالمی را کر کند و محکم‌تر از همیشه و خیره خیره جلوترها را ببینند. ملتی که هیچ سگی جرئت چپ نگاه کردن‌شان را هم نداشته باشد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی